تولد 35 سالگی مامان ساناز
آخرین تلاش ها برای پایان خوش سال. خداروشکر بابا مسعود امروز رو تعطیل بود، چون خاله می خواست کارهاشو تموم کنه و نمی تونست سورنا رو نگه داره و مامان ساناز هم که باید روز آخر برای کنترل کارگاه ها حتما می رفت شرکت. مامان با سرعت هرچه تمام کارها رو جمع و جور کرد و بعد از ناهار راه افتادیم به سمت خونه و ساعت 2 خونه بودیم، سریع آماده شدیم و با بابا مسعود رفتیم برای خرید شیرینی و آجیل و البته کیک تولد مامان، خونه که اومدیم مامان ساناز بدون هیچ معطلی رفت تو آشپزخانه و آقا سورنا هم خوابید پیش بابا، تا بعد از ظهر که بخوایم بریم خونه بابایی کارهای آشپزخانه هم تمام شده بود و دیگه یک سری خرده کاری های کوچیک موند. راه افتادیم به سمت خونه باب...